سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیا همچون مار است سودن آن نرم و هموار ، و درون آن زهر مرگبار . فریفته نادان دوستى آن پذیرد ، و خردمند دانا از آن دورى گیرد . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----71390---
بازدید امروز: ----0-----
بازدید دیروز: ----1-----
سهراب سپهری

 

نویسنده: دلسرا*بهنوش
چهارشنبه 86/8/16 ساعت 9:30 عصر


سلام یه مدت به خاطر امتحانم آپ نکردم  و بعد از این مدت تصمیم گرفتم به عنوان اولین شعری که قراره از
سهراب توی این وب لاگ بنویسم همون شعری باشه که مورد علاقه ی خودمه
هر چند که می دونم حتما همگی این شعر بسیار زیبا رو قبلا خوندید اما خوندنش یک بار دیگه خالی از لطف نیست. دفعه دیگه با شعر بسیار زیبای دیگه ای از سپهری میام . اگه دنبال شعر خاصی از سپهری هستید برام پیغام بگذارید تا براتو پیدا کنم و اگه شد با ترجمه انگلیسیش تحویلتون بدم.
نام شعر : پشت دریاها
قایقی خواهم ساخت
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
هم‌چنان خواهم راند.
نه به آبی‌ها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در می‌آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی‌گیران
می‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان.
هم‌چنان خواهم راند.
هم‌چنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور."
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود.
هیچ آیینه تالاری، سرخوشی‌ها را تکرار نکرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره‌هاست."
هم‌چنان خواهم خواند.
هم‌چنان خواهم راند.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.
بام‌ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می‌نگرند.
دست هر کودک ده ساله شهر، خانه معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.
 برای خوندن ترجمه انگلیسی این اثر روی ادامه مطلب کلیک کنید .

 

Poem name : BEYOND SEAS

I shall build a boat

 

I shall build a boat

I shall cast it in the water

I shall sail away from this strange earth

Where no one awaken the heroes in the wood of love

 

A boat empty of net

And longing heart for pearls

I shall continue sailing

Neither I shall loose my heart for the blues

Nor for t he mermaids who emerge from the water

To spread their charm from their locks

On the shining solitude of fishermen

 

I shall continue sailing

I shall continue singing

One should sail away, sail away.”

The man in that town had no myth

The woman in that town was not as brimful as a cluster of grapes

 

No hall mirror repeated joys

Not even puddles reflected a torch

One should sail away, sail away

Night has sung its song

Now it is the turn of windows

 

I shall continue sailing

I shall continue singing

 

Beyond the seas there is a town

In which windows open to manifestation

There rooftops quarter pigeons that looks at the jets of human intelligence

In the hand of each 10-year-old child a branch of knowledge lies

The townsfolk took at hedges

As if they look at a flame, a tender dream

Earth hears the music of your feeling

And the fluttering sound of mythological birds are heard in the wind

 

Beyond the seas there is a town

Where the sun is as wide as the eyes of early-risers

Poets inherit water, wisdom and light

 

Beyond the seas there is a town!

One must build a boat . 


 

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • شعری از حجم سبز
    تقدیم به سهراب سپهری عزیز

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •